شاعر : محمدهاشم مصطفوی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعلن مفاعیلن فع قالب شعر : ترجیع بند
مـا جـمـلـه هـوادار تـو هـسـتـیـم آقـا عـمـریست گـرفـتـار توهـسـتیم آقا
کافیست که لب تر بکنی،میمیریم مــا مــیــثـم تـمّــارتـوهــسـتـیـم آقـا
دَرهم بخـر،از خـوب وبد ما بگـذر ای خـوبتـرین،یـار تو هـسـتـیم آقا
احسان بنـمـا وطلبت افـزون کن… بر مـا که بـدهـکـار تـو هـسـتـیـم آقا
ای شــاه مـران خـیـلغـلامـانـترا مـا خـــادم دربـار تـو هـسـتـیــم آقــا
بگـذار که بر گِـرد شما خوش باشیم تو بـاغ گـلـی،خـار تو هـسـتـیـم آقـا
گل گفتم و دل در اظطراب افتاد و… درسـیـنۀشـعـرم الـتهـاب افتادو… رنگ ازرخ شعر من پرید ازاین حرف درقـافـیـههـایـم انـقـلاب افـتـاد و…
ای وای خـداخــیـرکـنـد امـشـبرا درخاطرمن طفـل رباب افتاد و…
ظـهـری که مـیان خـیـمهها آب نبود اصغرزعطش به پیچ و تاب افتاد و…
چـشـمان عـلـی بهسـیـنـۀ مـادربـود مادرجگرش گشت کباب،افتاد و… از بس زعطش به صورتش چنگ زده مادر چه کند؟ فکر طناب افتاد و…
چون حال وهوای حرم اینگونهبدید سـقـایحـرم به فـکـرآب افتاد و… بــگــذار کـه آرام بـگــیــرم امـشـب بـگـذارکه مـن لال بـمـیـرم امـشـب
برخاست زجا بسوی شط کرد شتاب تـاقــطـرۀ آبــی بـرسـانـد بـهربـاب یک مشک زآبِ نهرپرکرد ولی… این اول روضه بـود وآغـازعـذاب
بگذارنگویم که چهآمد به سرش…بگذار نگویم که ز خون گشت خضاب بگذار نگویم که سرش ازچه شکست یا ازچه شد اهل خیمهها خانه خراب
بــگــذار کـه آرام بـگــیــرم امـشـب بـگـذارکه مـن لال بـمـیـرم امـشـب